up

نویسنده: ادمین سایت

1402/3/13

آن سال و این سال‌ها

آن سال و این سال‌ها

سال 96 تو شبکه های اجتماعی عکس عجیبی پخش شد… با یک دنیا حرف.

مردم رفته بودن برای دعا و نماز بارون… در اون بین مردی بره‌اش رو تو بغل گرفته بود و رو به آسمون ملتمسانه دعا می‌کرد. انگار که به خدا میگفت: به این زبون بسته رحم کن…

اون اتفاق از اون چیزهاییه که فقط با وجدان میشه فهمیدشون

بعد از اون دعاها، داستان عوض شد و نزولات آسمانی بود که بهمون جون دوباره داد.

اتفاقی که اون سال افتاد این بود که اگر همه‌ی هواشناسی‌های دنیا بگن برف و بارون نمیاد، اگر خدا بخواد میاد و اگر واقعا… ملتمسانه از خدا بخوایم… خدا نگاهمون میکنه

حالا از اون روزها 4 سال گذشته و دوباره قصه‌ی ما به صفحات خشکی رسیده

نه پاییزی نه زمستونی نه بارونی… هیچی که هیچی

بیا رفیق! بیا از تمسخرها نترسیم… نگران سوء استفاده‌ها نباشیم… بیا تا دیر نشده به خدا التماس کنیم قبل از اینکه دیگه صدای التماسون هم درنیاد و نتونیم دعا کنیم

بیا به خدا بگیم: خدایا… بارون رحمتت رو از ما دریغ نکن… ما بدیم اما تو خدای خوبی هستی.

باران

,

خشکسالی

,

دعا

,

نظرات کاربران


محتوای مرتبط

  • مردم مدینه یا امت اسلام؟
  • پادشاه اسب ها
  • چرا نام علی در اذان ماست؟
  • پنج عهد با علی بن ابیطالب علیه السلام
  • عزاداری، محرم، خوزستان و طرح یک سوال