موج فزایندۀ نیاز به شناختِ اسلام، در سراسرِ جهان در حال گسترش است و هر کسی با هر انگیزهای میخواهد این دین را بشناسد. بنابراین برایِ شناخت پیامبری که جامعترین، برترین و کاملترین دینِ الهی را آورده، چاره ای جز رجوع به تاریخ نیست. شناختِ این الگویِ نیکو و این معلّم اخلاقِ مردمان، ضرورتی گریزناپذیر برای تکاملِ اخلاقی و معنوی است و این امرِ مهمّ تنها با بررّسی تاریخ و سیرۀ پیامبر رحمت (ص) ممکن میشود تا در اقداماتِ هدایتی ایشان دقّت نظر صورت گرفته و برخوردهایِ دوگروهِ مردم با حضرتش مقایسه گردد.
اعرابِ جاهلی
در جزیرةالعرب که حتّی یک رودخانه هم وجود ندارد، زندگی در آنجا بدون کوچ کردن ممکن نبود. بیشتر ساکنانِ آن را انسانهای بَدوی و مهاجر تشکیل میدادند. این زندگیِ دشوار به همراه بیقیدی آنان به دین و وجدان باعث شد به غارت و چپاول یکدیگر بپردازند. این کشتارها به حدّی بود که جنگ کردن وسیلهای برای امرارِ معاش به شمار میرفت و روزگارِ جاهلیّت در پستی و فساد سپری شده بود. تاحدّی که اگر دشمنی نمییافتند، به دوستان و خویشانِ خود حمله میبردند. اسارت زنان و کودکان و قتل و زنده بهگور کردن فرزندان به ویژه دختران امری عادّی بود. عدّه ای از اعراب ستاره ها و ماه را میپرستیدند. امّا اکثریت ساکنانِ عربستان علاوه بر پرستش بتهای قبیلهای و خانگی، سیصد و شصت بُت به تعداد روزهایِ سال داشتند که حوادثِ هر روزِ سال را به یکی از آنها نسبت میدادند. تنها تعداد انگشتشماری به نام حنیف بر آیین توحید باقی بودند. آنان خود را پیرو آیین ابراهیم (ع) میدانستند و همگی از بنیهاشم و بازماندگانِ حضرت ابراهیم (ع) و اسماعیل (ع) بودند. پیامبر اسلام (ص) در چنین زمانهای دیده به جهان گشود.
از میلاد تا بعثت
ولادت پیامبر گرامی اسلام (ص) در روز جمعه هفدهم ربیع الاوّل سال 570 میلادی و پس از طلوع فجر در خانۀ عبدالمطّلب در مکّه روی داد. ایشان حدود هفت روز از مادرش شیر خورد و سپس دو زن به دایگیشان نایل شدند. هنوز امواج غم و اندوهِ فقدان مادر در دلِ پیامبر (ص) آرام نگرفته بود که در هشتمین بهارِ عمر سرپرست و جدّ بزرگوارش عبدالمطّلب را از دست داد و عموی گرامیشان -ابوطالب- عهده دار نگهداریِ کودکِ هشت ساله قریش گردید. پیامبر (ص) در بیست و پنج سالگی عازم سفری شد. چون حضرت خدیجه (س) که از لحاظ شرافت از بهترین زنانِ قریش بود و از ثروتمندترین و زیباترینِ آنها محسوب میشد، به آن حضرت پیشنهاد کرده بود از سوی ایشان به سفری بازرگانی برود و رسول خدا (ص) نیز پذیرفته بود. پس از اتمام موفّقیتآمیز سفر تجاریِ ایشان، خدیجه (س) که از رویدادها و اتّفاقاتِ آن سفر و بشارتهایی که در مورد پیامبری ایشان در تورات و انجیل از زبانِ راهبی در صومعهای در بین راه آگاه گردید، علاقۀ خود را برایِ ازدواج با رسولِ خدا (ص) اظهار نمود و ابوطالب او را برای پیامبر (ص) خواستگاری کرد. بدین ترتیب این ازدواجِ مبارک صورت گرفت. چهل سال پس از عامّالفیل و در بیست و هفتم ماه رجب، حضرت محمّد (ص) در غارِ حرا مشغولِ عبادت بود که جبرائیل بر او نازل شد و ایشان از طرف خدا به پیامبری مبعوث گردیدند. نخستین مردی که رسالت پیامبر (ص) را تصدیق کرد و ایمان آورد، حضرت علی (ع) بود و نخستین زنی که ایمان آورد، حضرت خدیجه (س) بود. از زمانی که پیامبر (ص) مبعوث شدند، نزدیکانشان را به صورت پنهانی به اسلام دعوت نموند و با برخی از یارانِ خود به درّه های اطرافِ مکّه میرفتند و به دور از چشم کفّار قریش، نماز میخواندند. دعوتِ پنهانی پیامبر (ص) سه سال طول کشید و پس از آن رسول خدا (ص) دستور یافت تا دعوتِ خویش را علنی و عمومی سازد و از آزارِ مشرکان نهراسد و آنان را به خدا واگذارد.
برخوردِ مشرکان با اسلام
مشرکان تصمیم گرفتند تا مانعِ ملاقات مردم با پیامبر اسلام (ص) شوند و او را مورد آزار قرار دادند. بارها با تمسخر و تحقیر کوشیدند تا شخصیّت او را بشکنند و از هیچگونه اذیّت و آزاری نسبت به ایشان دریغ نداشتند و بارها بر سر و رویِ مبارکشان، زباله ریختند. در این مدّت افرادی که از پیشقدمانِ اسلام بودند، شدیداً مورد شکنجۀ قریش قرار گرفتند. یاسر نخستین مرد و سمیّه، نخستین زنی بود که در راهِ اسلام به شهادت رسیدند. در سال پنجم بعثت، ادامۀ شکنجه و آزار تازه مسلمان شدگان باعث شد تا پیامبر (ص) هجرت به حبشه را برایِ مسلمانان برگزینند و انتخابِ حبشه به این دلیل بود که حاکمی خداپرست در آنجا حکومت میکرد که با وجود او، به کسی ظلم و ستم نمیشد و آنجا سرزمین راستی و درستی بود. در سال ششم بعثت، چهل نفر از مشرکان و بزرگانِ قریش پیمان بستند تا با بنیهاشم و مسلمانان وصلت نکنند و هیچگونه پیمانی نبندند و مراودهای نداشته باشند و پیماننامۀ مهرشدۀ خود را درون کعبه قرار دادند. در این هنگام برایِ حفظِ جانِ پیامبر (ص)، مسلمانان از مکّه به شِعبِ ابیطالب رفتند که مدّت طولانی اقامتشان، به سختی سپری میشد و بیشتر اوقات گرسنه بودند و در طولِ این مدّت سه سال، حضرت علی (ع) مخفیانه برایشان آذوقه میبرد. در حالیکه اگر مشرکان به ایشان دست مییافتند، جانشان به خطر میافتاد. پس از گذشتِ سه سال، پیامبر (ص) از طریق عمویِ خود –ابوطالب- به مشکران خبر داد که موریانه عهدنامه را از بین برده است و پس از مشاهدۀ صِدق گفتار آن حضرت، رابطۀ مردم با مسلمانان و بنی هاشم عادی شد. سال هشتم بعثت وقتی مشرکانِ قریش از پیامبر (ص) خواستند تا معجزهای به آنها نشان دهند، ناگهان همۀ ایشان دیدند که پیامبر (ص) به اِذن خداوند، ماه را به دو نیم تقسیم کردند و سپس به حالتِ اوّلش در آوردند. پیامبر (ص) در سال دهم بعثت و در پنجاه سالگیشان، عمویِ خود ابوطالب که پشتیبانی قوی و حامی و مدافعی با وفا بود را از دست دادند و پس از مدّت کوتاهی، خدیجه (س) امّالمؤمنین نیز بدرودِ حیات گفتند. ایشان در شهر مکّه دفن شدند و پیامبر (ص) آن سال را "عام الحُزن" نامگذاری فرمودند. بدلیل توطئۀ دشمنان و کفّار جهت همدستی شان در قتل پیامبر (ص)، با فرمانِ خداوند و تصمیم ایشان به هجرت از مکّه به شهر یثرب –مدینه- و پس از سه روز توقّف در محل غارِ ثور، به سوی یثرب حرکت فرمودند و در محلّه ای به نام قُبا ساکن شدند تا حضرت علی (ع) و تعداد دیگری از مسلمانان که پس از ایشان از شهر مکّه خارج شده بودند نیز به ایشان ملحق شوند. در سال دوّم هجرت حضرت علی (ع) با دخترِ گرامی پیامبر (ص) -حضرت فاطمه زهرا (س)- ازدواج نمودند. در حالی که داراییِ امیرالمؤمنین علی (ع) یک شمشیر، یک شتر و یک زرِه بود. حضرت علی (ع) به افتخار این ازدواج مقدّس و آسمانی ولیمهای ترتیب داد که همگان از آن بهرهمند شدند.
جنگ با مشرکین
جنگ بدر اوّلین نبرد پیامبر (ص) در مواجهه با مشرکین مکّه بود که در سال دوّم هجری رخ داد. این نخستین نبردی بود که مسلمانانِ مدینه موسوم به انصار نیز درآن شرکت داشتند. با رشادتهایِ ایشان و به ویژه حضرت علی (ع)، این نبرد با پیروزیِ قاطع مسلمانان و کشته و اسیر شدنِ تعداد زیادی از کفّار مکّه به پایان رسید. جنگ اُحد در سالِ سوّم هجری و در کنار کوهِ اُحد به وقوع پیوست. مشرکین قریش پس از شکست در جنگ بدر و به خونخواهیِ کشتگانشان آمادۀ نبردی دیگر شده و به سویِ مدینه حرکت کردند. در اواخر جنگ و در حالیکه مسلمین در آستانه پیروز بودند با غفلتِ گروهی از مسلمین که به طمعِ جمعآوریِ غنیمت موضعِ خویش را ترک کرده بودند، مشرکین از پشتِ سر به مسلمین حمله کردند و آنان را شکست دادند. کار به جایی رسید که همۀ مسلمانان گریختند و جز حضرت علیّ (ع)، کسی در کنار رسولّ خدا (ص) باقینماند. جنگ احزاب –خندق- در سال پنجم هجری رخ داد که با توطئۀ یهودیان قبیلۀ بنی نضیر آغاز شد. با پیشنهادِ سلمان فارسی، خندقی پیرامون شهر مدینه حفر گردید. هدف مشترکِ یهودیان و کفّار از راه اندازی این جنگ، نابودیِ کامل اسلام و مسلمانان بود. با فداکاریِ حضرت علی (ع) و نبرد با پهلوانِ نامیِ ایشان و هلاکتِ او، مسلمانان به پیروزی دست یافتند و کفّار و یهودیان به اهدافِ شوم خود دست نیافتند.
در سال ششم هجری صُلح حُدیبیه بین مسلمین و کفّار منعقد شد تا طرفین به مدّت ده سال جنگ را کنار بگذارند و در طولِ این مدّت، در امنیّت و آرامش زندگی کنند. از مهّمترین فوایدِ این صلح، زمینه سازی برایِ فتح مکّه بود. روز دهمِ ماه مبارک رمضان و در واکنش به عهد شکنی و نقضِ صلح حُدیبیه توسّط کفّار، پیامبر اسلام (ص) تصمیم به فتحِ مکّه گرفت و با لشگری عظیم راهیِ آن شهر شد. مشرکین با دیدن شکوهِ مسلمانان، مقاومتی نشان ندادند و شهر مکّه بدون جنگ و خونریزی فتح گردید. به موجب آن بسیاری از مشرکین، اسلام آورده و بیعت نمودند و پیامبر (ص) فرمانِ عفوِ عمومی صادر کرد و بسیاری از مردم به اسلام علاقه مند شدند. در سال دهم هجری و پس از اتمام اعمال آخرین حجّ پیامبر خدا (ص) که به حجّة الوداع مشهور است، در عرفات فرمان الهی نازل شد که پیامبر اسلام (ص) علم و ودایع نبوّت را به حضرت علی (ع) منتقل نماید و او را به عنوان خلیفه و جانشینِ خود به مردم معرّفی نماید. در بازگشت از این سفر و در محلّی به نام غدیرِ خُم، به دستورِ خداوند امامت و ولایت حضرت علی (ع) برای چندمین بار به صورت عمومی اعلام شد و از مردم برای این امر بیعت گرفته شد.
گزیده ای از اخلاق پیامبر (ص)
حضرت محمّد (ص) بسیار با عظمت بود و هرکسی که برایِ نخستین بار او را میدید، محبّتی عظیم از او در دلِ خود مییافت.
هرکسی را بیش از سه روز نمیدید، از احوالِ او میپرسید و اگر به سفر میرفت، برایِ او دعا میکرد.
در هر مجلسی به یادِ خدا مینشست و برمیخاست و جایِ مخصوصی برای خود قرار نمیداد و بقیّه را نیز از این عمل نهی میکرد.
بر اطفال و زنانِ مسلمان سلام میکرد و با هر که مینشست، زانویش بر زانویِ او سبقت نمیگرفت. با فقرا و مساکین معاشرت میکرد و طعام میخورد و به خویشانِ خود احسان میکرد.
هر چه از او میخواستند عطا میفرمود و هرگز دینار و درهمی نزد ایشان نماند.
اگر چیزی را دوست نداشت، اظهار میکرد و دیگران از رویِ رنگ مُبارکِ آن جناب، کراهتش را در مییافتند.