درباره کتاب
این کتاب اعجاب آور و آموزنده با قلم شیوای آقای داوود صفرزاده و با استناد به احادیث معتبر و روایات مورد تائید شیعه و سنّی، بخش هایی از زندگی مولی الموحیدین - امیرالمومنین حضرت علی (ع) - از زمان ازدواجش با دختر آسمان ها تا کنار برکه غدیر را با نثری روان و شیرین به رشته تحریر درآمده است.
او که بود ؟
کسی که تربیت شده دامان رسول خدا (ص) بود. کودکی را در آغوش او سپری کرد و نوجوانی را در زیر سایه اش. از آن زمان که قوتی در بازو یافت، خود را سپر بلای پیامبر کرد. تیغ جهل مردمان همیشه در کمینش بود. او اما تنها و بدون محافظ در خیابان های شهر به کار آنان میرسید. خروشان بود به هنگام طوفان و ذوالفقار در دستانش، پیام آور پایان ستم و ندای تکبیرش روح بخش ساکنان عرش بود. پدر بود، اما مادری میکرد. مادری مهربان که یتیمان کوفه سرپرستی جز او نشناختند. همان غذائی را میخورد که فقرا میخوردند.
دو ساحل بی کران
در میان اعراب رسم بود که هرکسی قصد نزدیک شدن به قبیله ای را داشت یا در پی کسب قدرت بود، به خواستگاری دختر بزرگان ایشان میرفت. بزرگان عرب، هر یک از حضرت فاطمه (س) خواستگاری کردند. پیامبر خدا (ص) همه را رد کردند و فرمودند: کار ازدواج دخترم به عهده من نیست. انتخاب به عهده او و به اذن خداست. همه جا صحبت از فاطمه (س) بود. مردم از یکدیگر میپرسیدند پیامبر اسلام (ص) چه کسی را به دامادی میپسندد. در میان این هیاهو بود که روزی این خبر در مدینه پیچید: علی ابن ابی طالب (ع) به خواستگاری دختر رسول خدا(ص) رفته است. او برگزیده خدا برای این ازدواج است. تا فاطمه(س) چه بگوید. جبرئیل برای این ازدواح بیمانند از آسمان به زمین آمد و پیام پروردگار را ابلاغ کرد. خداوند ساکنان بهشت را امر کرد تا همه بهشت را آذین بندی کنند. آگاه باشید که امروز، روز علی ابن ابی طالب(ع) است. همه شما را شاهد میگیرم که فاطمه (س) دختر محمد (ص) را به ازدواج پسر ابی طالب در آوردم و راضی بر وصلت این دو با هم هستم.
فاطمه (س) برای پدرش، مادری کرد و با دستان کوچکش آثار حزن و اندوه را از چهره او زدود و علی (ع)، برادر رسول خدا (ص) بود. آن شب مدینه شاهد این پیوند بود. ازدواجی ساده و مراسمی بی تکلّف. ساده ترین عروسی که مدینه به خود دیده بود. عروس بر ناقه ای نشسته بود و قامتش را سیاهی شب در خود پنهان کرده بود. دشمنان پوزخندهای معنادار زدند و گفتند: علی (ع) که جز زرهی نداشت، امشب عروسش نه لباس مناسب دارد و نه عطری. آنها شایستگی آن را نداشتند که بدانند در عرش خدا غوغا بود. فرشتگان دسته دسته از عرش به زیر میآمدند و به دور خانه ایشان طواف میکردند. عطر و عنبری بود که از لابلای بالهای جبرئیل فرومیریخت. آن گاه که فقیری از راه رسید و کمک خواست و حضرت فاطمه (س) لباس نویی که بر تن داشت را به او بخشید، عرش خدا به تکاپو افتاد و فرشتگان به هیجان آمدند. شام عروسی او نیز حکایتی دیگر داشت. پیامبر (ص) آستین بالا زد. هسته های خرما را جدا کرد و در روغن تفت داد و سپس نان پخت. آنگاه به علی (ع) فرمود: هر که را دوست داری دعوت کن! امیرالمونین علی (ع) به مسجد رفت. آنجا شلوغ بود و حیا کرد برخی را دعوت کند و عده ای را واگذارد. با صدای بلند فرمودند: مردم، در شام عروسی فاطمه (س) شرکت کنید. جماعت گویی در انتظار این دعوت بودند. همگی به طرف خانه امیرالمونین علی (ع) روان شدند. غلغله ای شد و زیادی جمعیت و کمی غذای، نگران کننده بود. پیامبر (ص) فرمود: علی (ع) جان، برای برکت سفره ات دعا خواهم کرد. بعد از دعای ایشان، اگر تمام قبایل عرب هم بر سر سفره حاضر میشدند، هیچ کس گرسنه نمیماند.
برادر پیامبر
فرشته وحی از آسمان فرود آمد و از طرف خالق هستی پیامی برایشان داشت: مومنان برادر یکدیگر هستند. با نازل شدن این آیه، پیامبر اسلام (ص) بین مسلمانان پیمان برادری بست که روح صمیمیت و دوستی را بین مهاجران و انصار استوار ساخت. هر مومنی برادری از میان اهل ایمان دارد، در حالی که از او ارث نمیبرد. سلمان با ابوذر، مقداد با عمار و البته طلحه با زبیر، ابوبکر با عمر و عثمان با عبدالرحمن بن عوف. مسلمانی باقی نمانده بود مگر این که برادری برای او انتخاب شد. امیرالمونین گوشه ای ناظر بود و منتظر. پیامبر اسلام (ص) نگاهی پر مهر به او انداخت و فرمود: خدایا، علی (ع) از من است و من از اویم. مردم، آگاه باشید هر که من مولای او هستم، پس علی (ع) مولای اوست.
فرماندگان بزرگ اسلام
با شروع جنگ بدر، طلایه داران لشگر اسلام، علی (ع) و حمزه(س) بودند و پرچمدار سپاه شرک، ولید و شیبه. دو سپاه در برابر هم صف بستند. تعداد بی شمار سپاه کفار و کمی یاران خدا، هراس انگیز بود. ولید نور چشم قریش و پدرش عقبه، از سردمداران قریش بود. او همراه با برادراش شیبه و در کنار ابوجهل که ادعای شجاعت و پهلوانی داشتند، این نبرد نابرابر را رهبری میکردند. پا به میدان گذاشتند و رجز خواندند و همآورد طلبیدند. پیامبر اسلام (ص) به سه نفر از انصار فرمودند تا در برابر آنان بجنگند. ولی سران کفار قبول نکردند تا با ایشان نبرد کنند. آنگاه رسول الله (ص)، عمویش حمزه (س)، پسر برادرش علی (ع) و پسر عمویش عبیده را به میدان فرستاد. سرزمین حجاز نبردی به اینگونه به یاد نداشت. بنی هاشم کمتر در جنگها شرکت میکردند. آنان مردمان صلح جو و آرام بودند. نگاهها بیشتر در یک نقطه متمرکز بود. آنجا که ذوالفقار با ضربات پی در پی حریف خود را به بازی گرفته بود و ناگهان چون برق بر دوش ولید نشست. پس از هلاکت شیبه و عقبه، ابوجهل که به تعداد زیاد سپاه خود مغرور بود، فرمان حمله عمومی داد و صفها در هم آمیخت. در همه صحنه ها علی (ع) حضور داشت. نبرد پایان یافت و سپاه کفار در کمال ناباوری شکست خوردند. باقیمانده شکست خورده ها در بازگشت هم قسم شدند تا انتقام بگیرند.
جنگ احد
در مدینه، همه چیز عادی به نظر میرسید. دل مشغولی مسلمانان بعد از نبرد بدر کم نبود. عباس نامه ای در خفا برای برادرزاده اش –حضرت محمد (ص)- فرستاد که حکایت از صف آرائی قریش و آماده سازی سپاهی بزرگ به مقصد مدینه داشت. مسلمانان هفتصد نفر بودند و پرچم قریش، به دست مردان قبیله بنی عبدالدار سپرده شد. ابوسفیان به خالدبن ولید دستور داد تا در حین نبرد، مسلمانان را دور بزند و از پشت کوه به ایشان حمله کند. طلحه با علی (ع) وارد جنگ تن به تن شد و برای مبارزه پیشدستی کرد. ولی آنگاه که ضربتی خورد و بر زمین افتاد و علی (ع) بالای سرش رفت، به التماس افتاد و امام را قسم داد تا او را رها کند و حضرت نیز رهایش کرد. بعد از او مرد دیگری پرچم شرک را از زمین برداشت و دیری نپایید که او هم به دست علی (ع) کشته شد. حمله عمومی آغاز شد و لشگر اسلام آنچنان با شتاب به سوی یاران ابوسفیان شتافتند که همگی فرار کردند. یاران عبدالله بن جبیر که از سوی پیامبر (ص) ماموریت مراقبت از تنگه را برعهده داشتند، وقتی از دور دیدند همه در حال جمع آوری غنائم هستند، بی توجه به فرمان ایشان محافظت از تنگه را رها کردند و از کوه سرازیر شدند.در این هنگام خالد بن ولید به طرف تنگه احد روانه شد و آنجا را دور زد و از پشت سر به مسلمانان حمله کرد. آن روز بازوی توانای شیطان در احد، خالدبن ولید بود. در این گیر و دار، جمعی فرار کردند و رسول خدا (ص) را در میدان نبرد تنها گذاشتند. دیگر هیچ مسلمانی نبود که از رسول خدا (ص) دفاع کند، جز علی (ع). جان پیامبر در خطر بود. آنجا فقط علی (ع) بود و دریایی از دشمن. بی محابا به صفوف مهاجمان زد و آن را کاملا به هم ریخت. برخی از مسلمانان بازگشتند، مشرکین سرمست از پیروزی و نا امید از کشتن پیامبر (ص).
توطئه یهود
مردان یهود هیچگاه با رسول خدا (ص) و یارانش صادقانه برخورد نکردند. جبرئیل پیامبر (ص) را از توطئه یهود بنی نظیر باخبر کرد. مسلمانان قلعه های مستحکم یهودیان را محاصره کردند. خدعه یهودیان با تیری از چله کمان رها شد و صدای صفیر تیر، دل مسلمانان را لرزاند. امیرالمونین علی (ع) به نزدیکی قلعه یهودیان رفت و به کمین تیرانداز و نه نفر که به دنبالش آمده بودند نشست. امام با ذوالفقار بر او تاخت و سر از بدنش جدا ساخت و بلافاصله نزد رسول خدا (ص) رفت. صدای مسلمانان به تکبیر بلند شد. آن شب گذشت و یهودیان بنی نظیر ناچار به مصالحه شدند و با دلی پر از کینه، مدینه را ترک کردند.
کینه ای که دامنه ی آتش آن، تا امروز زبانه میکشد و هر جا که یهود بتواند بر علیه مسلمانان آتشی افروزد، کوتاهی نخواهد کرد. قومی که از زمان بعثت رسول خدا (ص) تا امروز بیشترین عداوت را با امت “آخر زمان “دارد.
جنگ خندق
بزرگان یهود نزد ابوسفیان رفتند تا جنگی بزرگ با همراهی تمام قبایل عرب راه بیاندازند و مسلمانان را نابود کنند. تعداد جنگجویان مسلمان بسیار ناچیز و اندک بود. سلمان فارسی -مردی از تبار ایرانیان و محبوب رسول الله (ص)- پیشنهاد حفر خندقی پیرامون مدینه داد. وقتی سپاهیان مکه از راه رسیدند، با دیدن خندق ناچار به توقف شدند. پس از چند روز، عده ای از مشرکان به سرکردگی “عمروبن عبدود” از خندق عبور کردند و او پس از رجز خوانی، همآورد طلبید. لرزه بر اندام مسلمانان افتاد و پشت رسول خدا (ص) پناه گرفتند.
رسول خدا (ص) فرمودند: چه کسی شرّ او را دفع میکند؟ پس از سه بار پرسش، فقط علی (ع) بود که هر بار درخواست ایشان را اجابت نمود و سرانجام رسول الله (ص) موافقت کرده و فرمودند: “اینک تمام ایمان در برابر تمام کفر قرار گرفته است.”