درباره کتاب
این کتاب اعجاب آور و آموزنده با قلم شیوای آقای داوود صفرزاده و با استناد به احادیث معتبر و روایات مورد تائید شیعه و سنّی، بخش هایی از زندگی مولی الموحیدین - امیرالمومنین حضرت علی (ع) - از زمان تولد بی مانندش در کعبه دلها تا زمان آغاز هجرت و ورود پیامبر اسلام - حضرت محمّد بن عبدالله (ص) - به شهر مدینه النبی را با نثری روان و شیرین به رشته تحریر درآمده است.
جایی که منافقین، نهال کینه دوکس را در دل، هر روز آبیاری میکردند: حضرت محمّد (ص) که افتخارات جاهلی را نابود کرده بود و حضرت علی (ع) که همیشه در بدترین شرایط، راه اسلام را هموار میکرد.
او کیست؟
صبح روز سیزده رجب بود و خورشید آرام آرام خود را از پشت کوه ابوقبیس در شهر مکه بالا میکشید. تا به حال نه چنین روزی دیده و نه شنیده ایم. دیوار کعبه شکاف برداشته و فاطمه بنت اسد (س) که از نوادگان حضرت اسماعیل (ع) است، در حالی که به درد به خود میپیچید وارد آن شد. جمعیت اطراف کعبه زیاد شده بود و همگی متوجه همسرِ فاطمه بنت اسد (س)، ابوطالب (ع) شدند. مردی که در مکه از احترام فراوانی برخوردار بود و بزرگ خانه خدا محسوب میشد. او به خوبی از راز بزرگ فرزندش آگاه بود. قبل از تولد پیامبر (ص) شیاطین در آسمانها رفت و آمد داشتند و گاه این اخبار را در اختیار ساحران و کاهنان قرار میدادند. در سرزمین یمامه دو کاهن بزرگ بود که یکی از آنها، سٌطَیح نام داشت. اکثر مردم مکه، آماده استقبال از سٌطَیح بودند به غیر از یگانه پرستان. او موجود عجیبی بود، بسیار پیر و کم حرف و مردم را از اخبار و حوادث مهم با خبر میکرد. ابوجهل و دیگر بزرگان قریش به استقبال او رفتند. سٌطَیح گفت: در بین شما فرزندان هاشم را نمیبینم. من بشارتی برای آنان دارم. به زودی در میان فرزندان هاشم ماه درخشانی ظهور میکند. حرفهایش برای قریش خوشآیند نبود. دلزده و پراکنده شدند. خبر به گوش فرزندان عبدالمطلب رسید. رفتند و خود را معرّفی نکردند. سٌطَیح گفت: به زودی مرد کریمی متولد میشود که رسول ربّ جلیل است و زبان من از وصف او ناتوان است. مردی که در کتفش علامتی است و پیامبریِ او تا قیامت برپا خواهد بود. نامش در تورات و انجیل معروف است و فریادرس هر درمانده ای است و او را در آسمانها احمد (ص) و در زمین محمّد (ص) گویند. او در تمام کارهایش یاوری دارد که پسرعموی اوست. در نبردها پر هیبت است، حملات شیرافکن دارد و با تیغ خویش دمار از روزگار گردن کشان برآرد. او آقایی بزرگوار، پیشوایی نیکو کردار و در نبردها همواره به یاد خداست. برای محمد(ص) و همراه با او ، وزیر است و بعد از او هم، در میان قومش او امیر است . و شک ندارم که تو ای ابوطالب، پدر او خواهی بود. نامش در تورات برثیا، در انجیل ایلیا و نزد قومش علی میباشد.
اینک ابوطالب (ع) در کنار خانه خدا، در انتظار همسر و فرزندش است. ناگهان دیوار کعبه شکاف برداشت و فاطمه بنت اسد (س) از همان شکافی که وارد شده بود، در حالی که نوزادی در آغوش داشت بیرون آمد.
حضرت ابوطالب
یک روز سران قریش نزد ابوطالب (ع) آمدند و به او گفتند : برادر زاده ات ما را به ستوه آورده است. هر روز تعدادی از جوانانِ ما دست از آیین پدرانمان میکشند، بتها را تحقیر میکنند و آرامش ما را به هم میزنند. ابوطالب (ع) گفت: سخنان شما را به او میگویم. یکی از قریش گفت: اگر دست از دعوت نکِشد، او را میکشیم. نگاه تند ابوطالب (ع) برای پاسخ او کافی بود.
دعای باران
مدّتی بود در مکه باران نباریده بود. خشکسالی بیداد میکرد و بی آبی مردم را از پای درآورده بود. عبدالمطلب از ابوطالب (ع) خواست پیامبر اسلام را که در آن زمان، کودک بود بردارد و در کنار کعبه خدا را به او قسم دهد تا بر مردم رحم کند. ابوطالب (ع) دست پیامبر را در دست گرفت و در کنار کعبه دست به دعا بلند کرد : پروردگارا ! به حقّ این کودک بارانی فراوان به ما ببار. ابتدا نسیمی وزید، باد تندی که به حرکت درآمد، نم نم باران صورت ابوطالب (ع) را نوازش کرد. سپس چنان بارانی آمد که مانند آن را مکه به یاد نداشت. سالها از این ماجرا گذشت. پیامبر به رسالت مبعوث شد و مدتی پس از هجرت به مدینه، مناطق اطراف دچار بی آبی شد. مردم به حضرت محمّد (ص) متوسل شدند و ایشان بر فراز منبر رفت و دست به دعا بلند کرد و از درگاه خدا آب طلب کردند. دعا تمام نشده بود که باران به شدّت آغاز شد.
وفات حضرت خدیجه (س) همزمان شد با رحلت ابوطالب (ع) و حضرت آن سال را عام الحزن نامیدند.
حضرت علی (ع) از کودکی در آغوش پیامبر بود و پیامبر با دستان خود در دهانش لقمه غذا مینهاد. اینک، تمام وجودش و گوشت و پوستش از آنِ رسول خدا (ص) شد. برای همین پیامبر فرمودند: ای علی، من شهر حکم هستم و تو درِ آن هستی.
غار حرا
چهل سال از عمر رسول خدا (ص) گذشته بود و او ساعات بسیاری را در غار حرا با خدا نجوا میکرد. تا اینکه سرانجام آن شب، وحی قرآن از آسمان سرازیر شد. او به خوبی میدانست جاهلان عرب، به این سادگی دست از پرستش بتها برنداشته و بزرگترین مانع دربرابر حقّ خواهند بود.
جاشینی علی از همان روز اول
شام آن شب در ظرف کوچکی تهّیه شده بود و وقتی سفره پهن شد و رسول خدا غذا میکشید، شرایط برای اعلام وحی آسمانی آماده شد. پیامبر از جای برخاست و فرمود: من پیامبر خدا هستم و برای نجات و هدایت همه ی انسانها برگزیده شدم. چه کسی ابتدا به من ایمان میآورد؟ هر کس در جمع دعوتم را بپذیرد و با من پیمان برادری بندد، وصیّ و جانشین و برادر من خواهد بود. نوجوانی از گوشه مجلس برخاست و باقدرت و استوار سخن آغاز کرد: ای رسول خدا، من به یگانگی خدا و حقانیت روز جزا و پیامبری شما گواهی میدهم. پیامبر سه بار سخن خود را تکرار کرد، امّا هیچ کس او را اجابت نکرد جز همان نوجوان! پیامبر اسلام (ص) دست او را در دست گرفت و فرمود: این نوجوان برادر من، وصیّ من و جانشین من در بین شماست.
دلها تاریک بود و بوی تعفّن همه جا را فراگرفته بود. همگی یک هدف داشتند : نابودی امینِ مکه، برادر زاده ابوطالب. به شور نشستند و قرار گذاشتند شبانه، به خانه رسول خدا هجوم برده و او را به قتل برسانند. ابولهب انان را همراهی میکرد. جبرائیل سراسیمه از آسمان فرود آمد و گفت: یا رسول الله، اکنون مکه را باید ترک کنی و به مدینه بروی! پیامبر اسلام، علی (ع) در بستر خویش خواباند و شبانه از مکه خارج شد. این دستور خداوند است که علی ابن ابیطالب (ع) را به مرگ بیآزماید. خانه در محاصره دشمنان بود و پشت هر دیوار و کنار هر دری، چند نفر در کمین بودند. شب تاریک شد و چهل شمشیر در انتظار پاره پاره کردن نبی خدا بودند. آن شب بدن علی (ع) آماج سنگها شد و به کبودی نشست. با هر سنگی که میزدند، امیرالمومنین علی (ع) از این پهلو به آن پهلو میشد و سرانجام برخاست و فرمود: چرا چنین میکنید؟ ابوجهل صدا را شناخت. مشرکان ناامید از خانه رسول خدا بیرون آمدند و دنبال ایشان روانه شدند.
مشرکین ردّ پای رسول خدا (ص) را تا کنار غار پیدا کردند که به امر خدا، مقابل غار کبوتری لانه کرد و عنکبوتی تار تنید و این دو باعث شد تا درون غار نروند و رسول الله (ص) از دست ایشان خلاصی یافت. مَکر خدا بالاتر از مَکر کفار است. غار ثور، مهمانِ عزیزی داشت و از آسمان دسته های فرشتگان به دیدار او میآمدند.
در مکه، وسایل سفر باید مهیّا میشد و تمام مسئولیّتها بر عهده امیرالمونین علی (ع) بود. پیامبر اسلام دستور داده بود به محض رسیدن نامه، توقّف نکند و به او ملحق شود. در دل تاریکی شب، فواطم -فاطمه الزهرا (س) و فاطمه بنت اسد (س) و فاطمه عموزاده رسول خدا- همراه علی (ع) از مکه خارج و به سمت مدینه رهسپار شدند.
رسول خدا (ص) در انتظار علی ابن ابیطالب (ع) خارج ار مدینه چشم به راه بود و بسیار اصرار میکردند که وارد شهر شود. ولی ایشان فرمودند: بدون علی (ع) هرگز!
سرانجام او از راه رسید و کاروان خود را به مقصد رساند.