up

آن سوی شب

این کتاب، آینه ای کوچک برای بازنمایی تاریخ بزرگ و با عظمتی است تا برای جویندگان معدنِ معرفت و تشنگان دریایِ ایمان راهی را هموار نماید تا در مسیرِ آشنایی رهروان با رهبرشان چراغی بیفروزد.

15,000 تومان

نا موجود

موجودی: 0عدد

- +

در تنظیم مطالبِ آن، از آثار و اخبارِ معتبر بهره گرفته شده است تا به شرح و بیان گوشه هایی مهمّ و مؤثّر از زندگی پر افتخار ایشان بپردازد تا به منزلۀ گامی برای یافتن و شناختن‌شان باشد. 

 

وقایعی از زندگیِ حضرت مهدی (عج)

امام هادی (ع) یکی از پیروانِ خویش –بِشربن سلیمان- که در همسایگی‌اش در شهر سامرا زندگی می‌کرد را به همراه نامه‌ای به زبانِ رومی و دویست و بیست سکّه طلا را برای انجام مأموریّت مهّمی عازم بغداد نمود و قبل از عزیمت به او فرمود که در تاریخی معیّن؛ خود را به بندرگاهِ کشتی‌هایی که با خود اسیران را جهت فروش خواهند آورد برساند و پس از مشاهدۀ کنیزی که جامۀ حریر بر تن دارد و خود را از خریداران پس می‌کشد؛ پیش برود و نامۀ امام را به ایشان برساند و در ازایِ پرداخت آن پول، او را از برده فروش مُطالبه نماید. پس از آن که بِشربن سلیمان آنچه را از زبانِ امام هادی (ع) شنیده بود به چشمِ خود دید، طبقِ فرمایشات امام عمل کرد و پس از انجامِ معامله، آن دختر را بِسان امانتی گرانقدر با خود به سامرا برد و تا خانۀ امام هادی (ع) چشم از او برنداشت و در مِحافظت از ایشان لحظه‌ای دریغ نکرد.

 

"ملیکه" سرگذشتِ حیرت انگیزِ خویش را اینگونه برای بِشربن سلیمان بازگو نمود:

پدرش، فرزندِ قیصر –پادشاه روم- و مادرش از فرزندانِ "شمعونِ صفا" –جانشینِ حضرت عیسی (ع)- است. هنگامی که به سیزده سالگی رسید، قیصر تصمیم می‌گیرد تا او را به ازدواج برادرزادۀ خود درآورد. ولی درهنگامِ برگزاری مراسم، صلیبها از بلندی فرو می‌افتند و تخت جواهرنشان واژگون می‌شود و برادرزادۀ قیصر بر زمین افتاده و بیهوش می‌گردد. وقتی قیصر دستور تشکیلِ مجلس دیگری را می‌دهد، ناگهان حادثۀ قبلی تکرار می‌شود و آنچه قبل از آن پیش آمده بود، دوباره روی می‌دهد. دعوت شدگان پراکنده شده و پدربزرگش نیز اندوهگین به قصر باز می‌گردد. همان شب، ملیکه در خواب می‌بیند در مجلسی که حضرت عیسی (ع) و شمعون و جمعی از حواریون در تالارِ جشن گردآمده‌اند، حضرت محمّد (ص) و دامادش علیّ‌بن ابی‌طالب (ع) و گروهی از پیشوایان و و فرزندانِ بزرگوار ایشان، قصر را قدومِ نورانیِ خود آراستند. در این هنگام، حضرت خاتم الأنبیا (ص) به حضرت عیسی (ع) می‌فرمایند که آمده اند تا ملیکه را برای امام حسن عسگری (ع) خواستگاری نمایند و حضرت مسیح نیز موافقت می‌فرمایند. 

ملیکه از بیمِ جانِ خود، ماجرایِ آن خواب را پنهان می‌کند و بعد از چهارده شب، در خواب، بانویِ بانوانِ جهان حضرت فاطمه زهرا (س) را می‌بیند که به ملاقاتش آمده و حضرت مریم (ع) نیز با حوریانِ بهشتی همراه ایشان هستند. پس از آن که ملیکه شهادتین را بر زبان جاری می‌سازد، حضرت فاطمه (س) او را در آغوش می‌گیرد و دلداری می‌دهد که فرزندش را به زودی به ملاقاتش خواهد فرستاد. از آن شب به بعد، ملیکه شبی نبوده که ایشان را درخواب نبیند و از دیدارشان شادمان نشود. در شبی از شبها، امام حسن عسگری (ع) به ملیکه خبر می‌دهد که در روزی با مشخصّات معیّن که قیصر همراهِ سپاهی به سویِ مسلمانان راهی خواهد شد، او نیز لباسِ خدمتکاران و کنیزان را برتن کند و همراهِ سپاه حرکت کند. چنین می‌شود که پس از طیّ مسافتی کوتاه، با پیشتازان سپاه مسلمانان برخورد می‌کنند و به اسیری در می‌آیند. 

پس از آنکه طیّ اتّفاقات اشاره شده تحقّق یافته و ملیکه به خدمت امام هادی (ع) در سامرا می‌رسد، آن حضرت به شاهزادۀ رومی بشارت می‌دهد فرزندی‌ را که شرق و غربِ عالم را در اختیار بگیرد و زمین را پس از آنکه آکنده از ظلم و جور شده باشد، از عدل و داد پر کند. آن‌گاه امام هادی (ع) ملیکه را به خواهر گرامی‌اش –حکیمه- می‌سپارد تا به خانه ببرد و از واجبات و آدابِ دین آگاهش سازد که او، همسر امام حسن عسکری (ع) و مادر صاحب‌الأمر است.

در یکی از روزهای سال دویست و پنجاه و چهار هجری، امام حسن عسکری (ع) به خانۀ حکیمه رفت و با "نرجس" –نامی که در سامرا برای ملیکه انتخاب شده بود- دیدار کرد. بشارتی که آن روزها از زبانِ امام هادی (ع) و امام حسن عسکری (ع) شنیده می‌شد و از ولادت نوزادی دادگستر و پیروزمند خبر می‌داد، برایِ شیعیانِ راستین و دوستانِ واقعیِ خاندانِ رسالت چیز تازه‌ای نبود. این نوید از روزگارِ رسول خدا (ص) آغاز شد و توسّط هریک از امامان و ائمّۀ معصوم (ع) مورد یادآوری قرار می‌گرفت.

 

کسانی که از ستمِ خُلفایِ غاصب به تنگ می‌آمدند، به پشتوانۀ این احادیث زبان باز می‌کردند و به ستمکاران وعدۀ نابودی می‌دادند. آنان از فرزندی یاد می‌کردند که از نسلِ رسولِ خدا (ص) و امیرالمؤمنین علی (ع) بود و برچیدنِ بساط ظلم به دستِ او انجام می‌گرفت. تهدیدِ ستمدیدگان برایِ ظهور چنین کسی، در جانِ ستمکاران آتش می‌زد و آنان را نسبت به آینده نگران می‌کرد. از این‌رو، هر سال که می‌گذشت، فرزندانِ رسولِ خدا (ص) بیش از پیش در تنگنا قرار می‌گرفتند. امام هادی (ع) در مدینه زندگی می‌کرد و با اجبارِ متوکل –خلیفه ستمگر عباسی؛ مجبور به سکونت در سامرا –مرکز خلافت عباسی- و در منطقه‌ای نظامی که محلّ سکونتِ سربازان و مأموران حکومت بود، شدند. چون خلیفه و یارانش از ناحیۀ خاندانِ رسالت احساسِ خطر می‌کردند و ترسِ ایشان از آن بود که وعدۀ پیروزیِ حقّ بر باطل نزدیک شده باشد. آزار و اذیّت خلیفه و دستگاهِ خلافت تنها متوجّه امامِ شیعیان نبود. در زمانِ خلافت متوکل بسیاری از دوستان و یارانِ اهل بیتِ پیامبر (ص) زیرِ شکنجه و عذاب جان باختند یا به رنج و درد گرفتار شدند. دشمنی او با این خاندان چنان بود که به ویران کردن قبرِ سیّدالشهدا امام حسین (ع) و تبدیل کردنِ آن مکان به محلّ کشت و زرع فرمان داد. وجود این دشمنی‌ها موجب شد که امام هادی (ع) رویدادهایِ مهمّ زندگیِ خود و فرزندانش را از چشمِ جاسوسان و خبرچینانِ دستگاهِ خلافت پنهان دارد. ازدواجِ امام حسن (ع) و نحوۀ انتخاب همسر برای او، از جملۀ مهمّترین این حوادث بودکه می‌بایست از نظرِ دشمنان مخفی می‌ماند. 

 

برخی وظایفِ منتظرانِ حضرت مهدی (عج)

امامان، برگزیدگانِ پروردگارند و هستیِ همگان وابسته به هستیِ ایشان است. غیبتِ امام به معنایِ نبودنِ او نیست. در دعاهایی که از پیشوایانِ دین رسیده است، تعدادی از وظایفِ منتظران نسبت به امام (عج) آمده است. امام، راهنمایِ دین خداست. او را بشناسیم؛ آن که امامِ خود را نمی‌شناسد، از دین فاصله دارد. امام، نه تنها راهنمایِ دین خدا، بلکۀ ستونِ اصلیِ خیمۀ هستی است و همۀ موجودات وابسته و نیازمند به او هستند. او را محورّ هستی بدانیم. پس از آنکه جایگاهِ پیشوایِ خود را دریافتیم و او را برگزیدۀ خدایِ دو جهان یافتیم؛ جز این شایسته نیست که از او فرمان بگیریم و در راهی پا بگذاریم که او نشان داده است. همواره بر او درود بفرستیم و برایِ سلامتی و شادمانی و پیروزیِ او دعا کنیم.در جستجویِ او باشیم، با او گفتگو کنیم و در پِیِ خشنودیِ او باشیم و از دوریِ او شکایت کنیم و آمدنِ او را بخواهیم و خواهانِ دیدارِ او باشیم. با او پیمان ببندیم و آمادۀ یاری او باشیم...انشاءالله