میلاد و زندگی در دوران پیامبر اکرم (ص)
امام حسن (ع) در شبِ نیمۀ ماه مبارک رمضان سالِ دوّم هجری متولد شدند. ایشان دوّمین امامِ معصوم و نخستین نوۀ پیامبر (ص) و اوّلین فرزند حضرت علی (ع) و فاطمۀ زهرا (س) و یکی از پنج تن اصحابِ کساء میباشند که پیامبر (ص)، ایشان و برادرشان را دو سرور جوانانِ بهشت و دو گلِ خوشبوی خویش نامیدند. کنیۀ ایشان "ابومحمّد" و "ابوالقاسم" است. از القابِ آن حضرت، "سیّد"، "سبط"، "امین"، حجّت"، "برّ"، ""تقیّ"، "زکّی"، "مجتبی"، "زاهد" و "سبط اوّل" را میتوان نام برد. امام حسن (ع) از نظر سیرت و صورت و روش و منش، شبیه ترین شخص به پیامبرِ خدا (ص) بودند.
حدود هفت سال از زندگیِ آن حضرت در دوران پیامبر (ص) گذشت. پیامبر اسلام (ص) در این مدّت، فضائل بیشمارِ ایشان را در میان مردم اشاعه میدادند و محبّت به ایشان را در همه جا آشکار مینمودند.
امام حسن (ع) پس از پیامبر (ص)
آن دروانِ شیرین در هفت سالگی با رحلتِ جانگدازِ جدّ بزرگوارشان خاتمه یافت. از آن پس، از نزدیک شاهد ظلم هایی شدند که بر اهلِ بیت (ع) رفت و خودشان نیز همچون پدر و مادر مورد ستم و ظلم واقع شدند. ایشان هر روز با مادرشان به بیت الأحزان میرفتند و ایّام را با اندوه سپری میساختند. هنوز داغِ از دست دادنِ پیامبرِ اسلام تازه بود که مصیبتِ دوّم –شهادت حضرت فاطمه (س)- بر قلبِ امام حسن (ع) و پدر و برادرِ بزرگوارشان وارد آمد.
در دورانِ خلافت امیرالمؤمنین علی (ع)، امام حسن مجتبی (ع) که مردی رشید، جنگجویی دلاور و سخنوری فصیح بودند،در راه حمایت از امامِ زمانِ خویش و پدر ارجمندشان، نهایت کوشش خود را مبذول میداشتند. آنچه از دست و زبان و بیان و شمشیرشان بر میآمد به کار گرفتند و با تمامِ وجود، هرچه در توان داشتند، در طبقِ اخلاص نهاده و برای یاری امامِ هدایت تقدیم کردند. در میدانِ جنگ، و به خصوص در هنگامۀ شدیدترین نبردها یعنی جمل و صفیّن که هر دلاوری در آن ها به لرزه میافتاد، شجاعت های بسیاری در راه دفاع از حقیقت، از آن جناب بروز کرد. در میدانِ سخن و خطابه نیز، در راه روشن کردن حقّ امیرالمؤمنین علی (ع)، فصیح ترین و مهیّج ترین سخنرانی ها و خطبه ها از ایشان صادر گشت که نقش مهمّی در دفع فتنه ها و روشنگری های مردم و یاریِ حقّ ایفا نمودند.
آن گاه که با واقعۀ جانگدازِ ضربت خوردن پدر بزرگوارِ خویش مواجه شدند، بر بالینِ پدر بر مصیبتِ او گریستند و همراه امام حسین (ع) و دیگر فرزندان، به هنگامِ مرگ امیرالمؤمنین علی (ع)، شنوایِ وصایای آن حضرت که منشوری جاودانه و پُر از اندرز و مکارم اخلاقی است، گشتند. سرانجام امام حسن (ع) پس از آن که شاهد شهادت پدرِ بزرگوار خویش گشتند، به توصیۀ پدر در مورد رفتار با قاتلش عمل کردند و او را فقط با یک ضربت قصاص نمودند.
بیعت با امام حسن(ع) و فتنه گریهای معاویه
پس از شهادت امیرالمؤمنین علی (ع) در روز جمعه بیست و یکم ماه رمضان سال چهلم هجری، امام حسن (ع) بر منبر رفته و خطبۀ رسایی میخواند. آن گاه که حضرت بر منبر نشستند، ابنعبّاس برخاست و مردم را به بیعت با ایشان دعودت نمودند. مردم پذیرفتند و با آن حضرت بیعت کردند. حضرت امام حسن (ع) در هنگام بیعت با آن ها شرط کردند: "با هر که من در صُلحم صلح کنید و با هر کس که من جنگ کنم شما نیز بجنگید." مردم نیز این شرط را پذیرفتند.
پس از انجام این بیعت و شروع خلافتِ ایشان، معاویه به شدّت نگران شد. زیرا ایشان سبطِ اکبرِ پیامبر اسلام (ص) و یکی از دو سرور جوانانِ اهلِ بهشت و پسرِ گرامیِ دختر پیامبر (ص) بودند و بدین سبب، بسیار مورد توجّه مسلمانان بودند. معاویه جاسوسان خود را به بصره و کوفه فرستاد تا فتنه گری کنند. امّ امام بر این کار مطّلع شده و هر دو را دستگیر و مجازات کردند. بعد از آن، معاویه با لشگر بزرگی عازم عراق شد. در ضمن جاسوسانی به کوفه فرستاد و منافقانی را به قتلِ امام حسن (ع) تشویق کرد و به هریک دویست هزار درهم و فرماندهی لشگری از لشگرهای شام و دامادیِ خود را وعده داد. آن حضرت از این فتنه آگاه شدند و به همین جهت همواره زیر لباس های خود زره میپوشیدند. آن حضرت پس از اطّلاع از لشگرکشی معاویه، مردم را به جهاد دعوت کردند. امّا کسی پاسخ ایشان را نداد. معاویه هر کسی را که امام حسن (ع) به سویِ لشگرگاه میفرستاد، با درهم و وعدۀ فرمانروایی و .. تطمیع میکرد. سپاهیان آن حضرت چند دسته بودند: بعضی شیعه بودند، بعضی جزو خوارج بودند که در عین دشمنی با امام، به هر حیله ای میخواستند با معاویه بجنگند، بعضی به دنبال فتنه و جمع آوری غنیمت بودند، بعضی گرفتارِ شک و تردید بودند و گروهی از رویِ تعصّب و به پیروی از رؤسایِ قبایل به جنگ آمده بودند. تمامِ این افراد با صلح در این مقطع مخالف بودند؛ چون نتیجۀ هرگونه صلحی، از دست رفتن پیشنهاد هایی برای قتلِ آن حضرت یا تسلیم ایشان به معاویه بود. آن گاه بر آن حضرت شوریدند، به خیمۀ ایشان ریختند و تمام وسایلِ ایشان را غارت کردند. حتّی بر رویِ ایشان شمشیر کشیده و زخمیِ شان کردند. در این شرایط، تنها عدّۀ کمی از شیعیان بودند که دورِ ایشان را گرفته و دشمنان را دفع کردند. بیوفایی اصحاب آن حضرت، تا حدّی بود که رؤسای لشگرشان به معاویه نوشتند که مطیع و تابع او هستند و درصدِ دستگیری و تسلیمِ امام به او میباشند.
باطنِ مردم و بیوفاییِ آنها، از روی قواعدِ ظاهری نیز کاملاً بر امام آشکار شد و دانستند که اکثرِ مردم در راه نفاقاند و شیعیانِ خاصّ آن حضرت عدّۀ قلیلی بیش نیستند و آنها نیز تابِ مقاومت در مقابلِ لشگر معاویه را ندارند. این همان حقیقتی است که قبل از این، به علمِ امامت میدانستند، امّا وظیفۀ الهیِ ایشان اقتضا میکرد که طبقِ مراحلِ ظاهری اقدام کنند.
در این هنگام معاویه برای ایشان نامه نوشت و حضرت را به صُلح دعوت کرد و همراهِ این نامه، نامههایِ اصحابِ بیوفای آن حضرت را نیز برایِ ایشان فرستاد. مجموعۀ این وقایع اوضاعی را پدید آورد که امام حسن (ع) جز صلح، چاره ای دیگر نداشتند. سرانجام امام حسن مجتبی (ع) با معاویه صلح کرد، به شرط آن که معاویه را امیرالمؤمنین نخواند و نزد او شهادتی اقامه نکند و معاویه در میان مردم به کتابِ خدا و سنّتِ رسولش و سیرۀ خلفایِ شایسته عمل کند و اصحاب و شیعیان و اهل بیتِ علی بن ابیطالب (ع) از شرّ او در امان باشند و در نماز به آن حضرت و شیعیانش ناسزا نگویند. متن صلحنامه نوشته شد و خدا و رسول را بر آن گواه گرفتند و عدّه ای نیز بر آن شهادت دادند.
برّرسی صلح امام حسن (ع)
در مورد صلح آن حضرت سخن بسیار گفته شده است. عدّه ای به آن انتقاد کرده اند و عدّهای از حِکمتِ آن سر در نیآورده اند و از کنارش گذشته اند. عدّه ای نیز به توفیقِ الهی باتوجّه به ابعادِ آن و نیز شرایطی که ایشان در آن قرار داشته اند، پِی به آثار حیات بخش آن برده اند و خدای را به داشتنِ چنین امامی آگاه و بصیر شُکر کرده اند، در عین آن که از بیوفایی و سُست عهدی یارانشان خونِ دل خورده و نالیده اند. پیشوایانِ دینی و ائمّۀ ما معصوم بوده اند و ره یک از طرف خداوندِ متعال، مأمور به انجام کاری بوده اند. یکی به سکوت و صلح، یکی به عدمِ بیعت تا پایِ شهادت، یکی به قبولِ ولایت عهدی و دیگری به غیبت. امام علاوه بر منصبِ امامت که خدادادی است، به امر حکومت و اِمارت بین آن ها و امور حکومتی اقدام میکنند و در صورت عدمِ مُراجعه، بر امام (ع) وظیفه ای نیست. امام حسن (ع) با معاویه به عنوان فردی مستحقّ خلافت بیعت نکردند، بلکه صلحِ ایشان صلحِ مُهادنه به معنی عدمِ تعرّض به یکدیگر بود. این نکته را نیز رسماً اعلام کردند که خلافت حقّ ایشان است و چون یاوری نیافته اند، صلح کردند و اِمارت و خلافتِ معاویه بر خودشان را نپذیرفتند. در همان حالِ قبل از صلح نیز بارها با مردم اتمامِ حجّت کردند که اگر به یاری ایشان برخیزند، حاضر به جنگ با معاویه هستند.
وقایع پس از صلح
پس از صلح و ماجراهایِ متعاقبِ آن، امام حسن (ع) آمادۀ خروج از کوفه و حرکت به مدینه شدند. پس از خروجِ اهل بیت (ع) از کوفه، طاعون در این شهر فراگیر شد و عدّۀ زیادی از مردم کشته شدند. این اوّلین عقوبتی بود که این شهر و مردمش به خاطر سُست عهدی خویش چشیدند. امام حسن (ع) باقیِ عمر گرانقدرِ خویش را در مدینه گذراندند و در آن شهر به نشر معارفِ دینی و تعلیمِ علومِ الهی و هدایت مردم پرداختند. بارانِ رحمتِ امام بر سرِ سائلان میبارید و سخاوتِ کم نظیرِ امام، حوائجِ حاجتمندان را برآورده مینمود و مشکلات دردمندان را رفع میکرد. آن حضرت پناهگاه استواری برایِ ستمدیدگان بودند، به آن ها پناه میدادند و ستم را از آنان دفع میکردند.
از زمانِ شروع صلح تا پایان زندگی امام حسن مجتبی (ع)، بین آن حضرت با معاویه و اطرافیانش برخوردهایِ متعدّد کلامی رخ داد که مانند قبل از آن، در همۀ آن ها معاویه و هوادارنش رسوا شدند و آن حضرت سربلند و پیروز، حقّ را آشکار کردند و بُطلانِ مخالفانِ امیرالمؤمنین علی (ع) را روشن ساختند. گاه معایوه به مدینه میرفت و گاه امام حسن (ع) به شام میرفتند. معاویه در موارد متعدّد رسوا و محکوم شد. ائمّۀ اطهار (ع) چه در هنگامِ حکومت و چه در زمانی که از نظرِ ظاهری مغلوب شده باشند، چه در هنگامِ ولایت عهدی و چه در گودالِ کربلا، چه در جنگ و چه در صلح، همیشه حقّ را روشن کرده اند و نشان داده اند که حقّ با آن ها و در آنهاست و آنانند که خداوند رسالتش را به نزدِ آن ها نهاده است و به راستی حجّت خدا بر مردم، و خلیفۀ او در زمیناند.